سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

گورستان نارنجی شنبه 86/6/10 ساعت 4:22 عصر

 آهسته و بی دغدغه گامهایم را روی برگها گذاشتم،گورستان نارنجی درنظرم


 مثل بوستانی پرگل آمد وقامت برافراشته سپیدارهای زرین پوش،همچو پناهگاهی
 

 بی اتکا در برابرتابش بی رمق خورشید درمقابلم جلوه گرشد.سرمست ازباده زندگی در 
 

 زیراین همه زیبایی وشکوه پاییز،گام برداشتم و درحیرت زیبایی مرگ درختان به فکرفرورفتم
 

 مگرمی شود جزدرقاموس خدا،جای دیگر،مرگی بدین زیبایی یافت؟پروازروح زندگی گیاه را  
 

 اینگونه رویاگون تماشا کرد و برخزانش اشک نریخت ؟ به راستی،مگرمیشود...
 
 
 
*************************************************************************************
*************************************************************************************
آرزو دارم که در واپسین دم مرگ این پرده ی حجب را کنار زنم و تو را بخواهم. آری در آن روز، در آن دقیقه که بدن ناتوانم دیگر تاب تحمل بی مهری تو را نیاورد. وقتی ببینم که قلب در مانده ام بیش از این قادر نیست از عشق تو به طپش در آید آنگاه راز دل را فاش خواهم کرد و به آخرین دوستی که تا آن دقیقه به من وفادار ماند پناه خواهم برد، به دامنش خواهم آویخت و در خواست خواهم کرد تا تو را به بالینم بیاورد. در آن هنگام که ناقوس بزرگ با طنین شمرده زنگ سپیده ی صبح را خبر می دهد و پرهیزکاران را به سوی خود می خواند. همان لحظه که شمع نحیف آخرین قطرات اشک های گرمش را بر جسد بی جان پروانه عاشق فرو می چکاند. و از دور صدای زنگ کاروان های سحر خیز به گوش میرسد. من اجابت آخرین آرزویم را در خواست خواهم کرد. و چشم هایی را که یک عمر به دنبال تو بوده خواهم دوخت تا پیش از آنکه اشعه ی زرین و گرم خورشید از آن داخل شده بر بدن سرد من بتابد. تو از درون آئی و با حرارت محبت خویش آخرین لحظات حیاتم را گرمی و نشاط بخشی. می دانی چقدر اشک در دیدگان من جمع شده؟ می دانی چقدر غم هجران و رنج بی مهری تو قلب ناتوانم را می فشارد؟ همه ی اینها را پنهان داشته ام تا در آن هنگام که ساعت واپسین فرا رسید شاید دل تو به رحم آید و به سویم آئی. آنگاه همه را به دامن تو خواهم ریخت و از بی مهریت شکوه ها خواهم کرد. آنقدر اشک می ریزم تا حرارت قلبم، آتش عشقم بتواند تو را در خود بسوزاند. اگر پیش از آنکه نسیم سرد مرگ این شعله ی پریده رنگ و لرزان را برای ابد خاموش کند به بالینم بیائی. یکدم به چشمان سیاهت می نگرم و سر به دامانت می گذارم و پس از آن با دلی خالی از اندوه برای ابد چشم بر هم می نهم. ای کاش زودتر آن دم آخر فرا رسد شاید یک لحظه تو را در کنار خود ببینم.
 
 
 

نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

 

این همه حیرت ...

 

پدر، آن تیشه که برخاک توزددست اجل       


 

تیشه ای بود که شد باعث ویرانی من


 

یوسف نام نهادندوبه گرگت دادند


 

مرگ، گرگ توشد،ای یوسف کنعانی من


 

مه گردون ادب بودی ودرخاک شدی


 

خاک، زندان توگشت،ای مه زندانی من


 

ازندانستن من،دزدقضاآگه بود


 

چوتورابرد، بخندیدبه نادانی من


 

آن که درزیرزمین، دادسروسامانت


 

کاش میخوردغم بی سروسامانی من


 

بسرخاک تورفتم، خط پاکش خواندم


 

آه ازاین خط که نوشتندبه پیشانی من


 

رفتی وروزمراتیره ترازشب کردی


 

بی تودرظلمتم،ای دیده نورانی من


 

بی تواشک وغم وحسرت همه مهمان منند


 

قدمی رنجه کن ازمهر، به مهمانی من


 

صفحه ی روی زانظار،نهان میدارم


 

تانخوانندبراین صفحه، پریشانی من


 

دهر،بسیارچومن سربگریبان دیده است


 

چه تفاوت کندش،سربگریبانی من


 

عضوجمعیت حق گشتی ودیگرنخوری


 

غم تنهایی ومهجوری و وحیرانی من


 

گل وریحان کدامین چمنت بنمودند


 

که شکستی قفس، ای مرغ گلستانی من


 

من که قدرگهرپاک تومیدانستم


 

ز چه مفقودشدی، ای گهرکانی من


 

من که آب توزسرچشمه دل میدادم


 

آب ورنگت چه شد،ای لاله نعمانی من


 

من یکی مرغ غزلخوان توبودم، چه فتاد


 

که دگرگوش نداری به نوا خوانی من


 

گنج خودخواندیم ورفتی وبگذاشتیم


 

ای عجب، بعدتوباکیست نگهبانی من



دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند.
نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت.
نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.
شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد.

با این دیوارها چه می شود کرد؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و میشود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای بر داشت و کند و کند.
شاید دریچه ای شاید شکافی شاید روزنی شاید...

دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه ی خداست.

و آن وقت هی در می زنم در می زنم در می زنم و می گویم دلم افتاده تو حیاط شما,میشود دلم را پس بدهید؟
کسی جوابم را نمی دهد.
کسی در را برایم باز نمی کند.
اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین...
و من این بازی را دوست دارم.
همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار.
همین که...

 

 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

به گناهی که تماشای گل روی تو بود چهارشنبه 86/6/7 ساعت 8:35 عصر
حرفها دارم اما بزنم یا نزنم

                                                 با توام با تو ! خدایا بزنم یا نزنم

همه حرف دلم با تو همین است که ای دوست

                                                 چه کنم حرف دلم را بزنم یا نزنم

عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم

                                                 زبر قول دلم آیا بزنم یا نزنم

گفته بود که به دریا نزنم دل اما

                                                 کو دلی تا که به دریا بزنم با نزنم

از ازل تا به ابد پرسش آدم این است

                                                 دست بر میوه حوا بزنم یا نزنم

به گناهی که تماشای گل روی تو بود

                                                 خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم

دست بر دست همه عمر در این تردیدم

                                                 بزنم یا نزنم                                                                          ها                                                                           بزنم یا نزنم

...............................................................................................................................................................

 در دمادم زندگی در لحظه های نفس گیر دوری;دلتنگی ها و بغض های مکرر را در سینه پنهان میکنم و لرزش دل رااز نوک انگشتان به روی صفحه ای بی جان منتقل میکنم;تا مبادا بار دیگر احساسات در طوفان قهر و هوس گرفتار ایند و قلب شکسته ام را بیشتر بیازارند.گرچه راه  بازگشتی نیست اما دیدارهای رویایی و حرفهایی که در تنهایی اتاق زمزمه میشود مرا بس که اینگونه اسوده ترم.

پنجره دل را به روی مهر و وفا گشوده ام و قاصدک عشق را به دنیای قصه ها روانه کرده ام تا مگر ارامشی را برایم به ارمغان اورد.اما گویا قاصدک گم شده و راه بازگشت را نمیداند;نمیدانم پنجره را ببندم یانه!اما میترسم او بیاید و پشت در بماند.چشمهای منتظرم را گرچه سرخ و سوزان شده اند به جاده میدوزم تا شاید از قاصدک اثری بیابم.اما میترسم او دست خالی باشد و روی برگشتن نداشته باشد.بیمناکم که شاید در دنیای ارزوها اثری از عشق و وفا نیافته باشدو پرهای نرم و لطیفش را زیر گلبرگی پنهان کرده و در نهانخانه دل گریسته باشد.

حالا با نبود او زندگی بوی غریبی میدهد و من غریب دنیای قصه ها شده ام.غریبی تنها که در میان مه تردید مانده و به اشک و اه در انتظار دل سپرده و فقط یک معجزه یک تحول عظیم او را میرهاند و ان معجزه چیزی نمیتواند باشد جز دیداری عاشقانه در اوج باور;که اگر جز این بود باید چون پرنده ای مهاجر فقط به هجرت بیاندیشم.اما تو ای دوست یقین بدار که یک مهاجر همیشه مهاجر میماند تا روزی که نه به اکراه و اجبار بلکه از روی میل و رغبت و به امید برگردد;اگر تو بخواهی!

****************************************************************************


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

ای گل نرگس... چهارشنبه 86/6/7 ساعت 12:2 صبح

عید فرخنده نیمه شعبان بر همه مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد

 

سلام بر آنان که در فراق یار در کوچه پس کوچه های تنهایی سر به دیوار انتظار نهاده اند و چشم به راه نیم نگاه مهدی فاطمه اند...
ای گل نرگس... چه میشد که ما را در جمع پروانه هایت پذیرا می شدی؟چه میشد که تشعشع گرمی نگاهت به سویمان روانه می شد؟ نظری فرما بر کوچه تاریکمان. که همه پروانه شمع توایم. همه پروانه ها در این کوچه تاریک به امید حس کردن گرمای وجودت گرد هم امده اند. مولا جان نظری فرما...
این صفحات برگ برگ روزهای انتظاریست که به امید آمدنش از پس هم ورق می زنیم...
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان یا مهدی ادرکنی... عبد عاصی

 

 


 1 رسول اللّه (صلى الله علیه وآله وسلم) :
 «لاتقوم الساعة حتى یقوم القائم الحق منّا و ذلک حین یأذن اللّه عزّوجلّ له و من تبعه نجا و من تخلّف عنه هلک. اللّه اللّه عباد اللّه فأتوه و لو على الثلج فانّه خلیفة اللّه عزّوجلّ و خلیفتى.»
  «روز قیامت فرا نمى رسد مگر آنکه از بین ما «قائم حقیقى» قیام نماید. و آن قیام، زمانى خواهد بود که خداى عزّوجلّ او را اجازه فرماید. هرکس پیرو او باشد نجات مى یابد و هرکه از فرمانش تخلّف ورزد، هلاک مى شود. اى بندگان خدا ! خدا را، خدا را; بر شما باد که به نزدش آیید اگرچه بر روى یخ و برف راه روید. زیرا او خلیفه خداى عزّوجلّ و جانشین من است

 

 


 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

اشک شنبه 86/6/3 ساعت 10:12 عصر
Mauve Heart w/ Pink Roses Images # 173249Mauve Heart w/ Pink Roses Images # 173249قطره دلش دریا میخواست ، خیلی وقت بودکه به خدا گفته بود

 

هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهی ست طولانی

 

راهی از رنج و عشق و صبوری

 

 هر قطره را لیاقت دریا نیست .

 

قطره عبور کرد و گذشت . قطره پشت سر گذاشت .

 

قطره ایستاد و منجمد شد .قطره روان شدو راه افتاد.

 

  قطره از دست داد و به آسمان رفت .

 

و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت .

 

 تا روزی که خدا گفت : امروز روز توست ، روز  دریا شدن.

 

خدا قطره را به دریا رساند.قطره طعم دریا را چشید ، طعم دریا شدن را . اما ...

 

روزی قطره به خدا گفت : از دریا بزرگتر،آیا از دریا بزرگتر هم هست ؟

 

خدا گفت : هست .

 

 قطره گفت : پس من ان را میخواهم ،بزرگترین را ، بی نهایت را .

 

خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اینجا بی نهایت است .

 

آدم عاشق بود ... دنبال کلمه ایی می گشت تا عشق را توی آن بریزد .

 

 اما هیچ کلمه ایی توان سنگینی عشق را نداشت .

 

آدم همه عشقش را توی یک قطره ریخت . قطره از قلب عاشق عبور کرد .

 

 و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید ...

 

خدا گفت : حالا تو بی نهایتی . چون که عکس من در اشک عاشق است ...

 

Mauve Heart w/ Pink Roses Images # 173249Vertical & Horizontal Spinning Hearts Images # 176839Vertical & Horizontal Spinning Hearts Images # 176839Vertical & Horizontal Spinning Hearts Images # 176839Vertical & Horizontal Spinning Hearts Images # 176839

 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
246686


:: بازدیدهای امروز ::
3


:: بازدیدهای دیروز ::
3



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::