سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود سه شنبه 86/5/16 ساعت 9:38 عصر
سنگ قبر من بنویسید خسته بود

 اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود

 تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود

 چشمان او که دائماً از اشک شسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

 عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری

            

 

 که باز نمی شد نشسته بود

نه دیگر فروغ تردیدم را می افزاید و نه سهراب امید را به من ارزانی میکند

ای کاش تا ته شب بیدار می ماندم و خداوند را می دیدم

مسیح می گفت:خداوند شبان همه است اما من در حجم تاریخ شبانی را ندیده ام که رمه اش را تنها

بگذارد

خدای من در تصویر نا معلوم سنگ خفته است و نبض مرگ مرا می گیرد.....!

            

            

            

            

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

صدای زیبایت به آتشم میکشاند سه شنبه 86/5/16 ساعت 1:59 عصر

نظر ...نظر بابا نظر...نظر بابا نظر...نظرشمادوست عزیزبرای من خیلی باارزش هست                                                                                                                                                

تا همیشه ...........

صدای زیبایت به آتشم میکشاند وقتی از مرگ برایم لالایی میخوانی .تو میخوانی و من از ترس به خواب رفتن به خواب ابدی رفتن تا صبح بیدار میمانم . و چه خوب است که تو برایم از مرگ میخوانی، نازنین.من تا صبح بیدار میمانم و غرق لذت تو را به تماشا نشستن میشوم.مبهوت و سرگردان در عطر نفسهایت پرواز میکنم و حیران از آرامش معصومانه ات میشوم، زیبای من.صبح شده نازنینم و خورشید بی شرم از حضور من چه بی حساب دستان نوازشگرش را بر زیبایی صورتت میکشد.برخیز ....برخیز که صبح شده...برخیز که تمام شب محروم بودم از شنیدن خنده های مستانه ات که همچو شراب هفت ساله شیراز می برد عقل و هوش را.نازنینم پس چرا چشمهای زیبایت را باز نمیکنی ...برخیز به احترام تمنای من برخیز....قلب کوچکم لحظه ای بی تو بودن را تاب نمی آورد .مگر نمیگویی چشمانم التماس تو را دیدن را دارد پس چرا برنمی خیزی...پس چرا چشمهای قشنگت را باز نمیکنی ..می ترسم ...دیشب برایم از مرگ میخواندی و من از خواب ابدی ترسیده ام....اگر تو به خوابی ابدی...نه...بیدارت میکنم...اما نه شاید خوابی شبانه باشد... بیدارت نمیکنم...ولی اگر حالا که از همیشه خفتن میخواندی ابدی خفته باشی چه...برخیز دیگر..من چه کنم؟اصلا من هم میخوابم و آسمان را قسم میدهم به شهاب دیشب فرو افتاده که اگر خوابت ابدی است خواب من هم ابدی شود و من به خواب میروم در اغوش امن تو... تو اما بیدار شوی و بیندیشی چه راحت آرمیده تمام شب را و بیندیشی این هموست که قسم میداد مرا به عاشقانه بودن بوسه هایش که شب تا صبح را به تماشایت خواهم نشست و به خود قول دهی که زمزمه های عاشقانه امشب را هم با از مرگ خواندن عطراگین می کنم تا همینقدر ارام بخوابی .دوباره شب برایم از مرگ بخوانی و من تو را خواب کنم که به تماشایت بنشینم و صبح گاه از ترس بی تو زیستن به خواب روم و وقتی تو بیدار می شوی باز مرا خواب بیابی و تو هیچ گاه نفهمی که قسم به عاشقانه بودن بوسه هایم بر لبهایت همه عمر هر شب را تا صبح به تماشای تو نشسته ام


 

            


 

            


سلامی به گرمی آفتاب امیدوارم که  آن را بپذیرید و در گوشه ای

از قلب مهربانتان جای دهید

 

هر شب به گوشه ای پناه می برم

تا در آن کنج خلوت کمی آرام گیرم

ولی چیزی نمیگذرد

در میان خیال بی شمار اشک

صورت ماهت را تجسم می کنم

اینگونه هست که آرام می گیرم

 و تو را حس می کنم

و همیشه به یادت هستم                                           

 


 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

خاک . . . دوشنبه 86/5/15 ساعت 7:29 عصر

نمی دانم امشب چرا هوا آنقدر آفتابیست !

 

 

نگاهی به من انداخت و پرسید چند سال داری ؟

 

 

به سختی آب دهانم را قورت دادم و گفتم هنوزبیست وچهار سالم  تموم نشده

 

 

با بی اعتنایی گفت : فکر نکن بچه ای

 

 

چهره ام حالت محزونی به خود گرفت

 

 

 

گفتم : ولی من فکر می کردم سن کمی است !

 

 

با تعجب ابروانش را بالا انداخت و گفت : ولی از تو گوچکتر خیلی ها هستند .

 

 

با درماندگی گفتم : اجازه می دهی بروم ؟

 

 

خندید و گفت : نه ، عجله کن باید برویم .

 

 

مدتی بعد دست من در دست او بود و از روی سر تمام آدم های اطرافمان

 

 

گذشتیم .

 

 

جسم من روی خاک افتاده بود . . .

 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

سوگند دوشنبه 86/5/15 ساعت 1:52 صبح
 
 

سوگند به کتابهایی که در قفسه کهنه کتابخانه ام بمن نگاه میکنند.

 

سوگند به اخرین برگی که از شاخه درخت انجیر بر زمین می افتد.

 

سوگند به زمانیکه نامت را با شاتوتها نوبر کردم.

 

سوگند به ابرهایی که بالای سر نارنجستانها زندگی می کنند.

 

سوگند به زمزمه های که زندانی اند.

 

دلم برای عطری که هر بامداد در دست تو متولد میشود ، تنگ شده

 

است.

 

سوگند به واژه هایی که کبوتر وار بسوی تو پر میکشند.

 

سوگند به دفترهایی که برگی برای نامه نوشتن بمن هدیه میدهند.

 

سوگند به چراغ ارغوانی که در خانه تو سوسو میزند.

 

سوگند به نسیمهایی که از شبیه مجهول آغاز میشوند و بدامن تو میرسند.

 

دلم برای کودکیهای دریا تنگ شده است.

 

سوگند به صدای پرندها در وقت عبور ،

 

سوگند به ابرهای که طعم عسل دارند،

 

سوگند به گلهای سرخی که زیر باران میرقصند،

 

بر سینه آسمان با همه ستاره هایش دست رد میزنم،

 

به مرغهای بهشتی نیم نگاهی هم نمی اندازم،

 

جواب سلام اهوان را نمیدهم،

 

بشرطیکه تو در کنارم باشی.

 

تو میتوانی خورشید را کنار ایینه ام بنشانی و برایم از بهار و زمستان و

 

 تابستان جامه ای بدوزی،

 

تو میتوانی دلتنگیهای مرا در چشمه ای نزدیک بشویی.

 

تو از خون قرمزتری و از اسمان هم اب تری و هیچ گاه ابری نمیشوی

 

در کنارم بمان تا همواره از عشق بخوانم و از غزلهایم برای تو خانه

 

ای بسازم.

 

میگن اگه دستت رو بالا بگیری نمی تونی ستاره هارو

 

 بگیری ، میگن خدا بالاتر از همه ستارهاست

 

میگن خدا بالاتر از هفت اسمونه ، میگن اگه خدا را

 

صدا کنی حالا حالاها جوابتو نمیده ، ولی یکی از

 

 درونم میگه خدا از رگ گردن هم نزدیکتره... اخه

 

با کوچه

از ان شبی که پریدی ز اشیانه من

صدای گریه بلندست از ترانه من

قرار بخش دلم ، یاد لحظه لحظه ی تست

ستاره های شبم ، اشک دانه دانه ی من

به هر بهانه که باشد به گریه روی ارم

غم فراق تو هم ، بهترین بهانه من

مگر ز خاطر افسرده ام توانی رفت؟

که بود عطر تو دارد هوای خانه من

همیشه شانه من زیر با منت تست

از انکه ریخت شبی زلف تو، به شانه ی من

منم پرنده بی جفت بیشه های سکوت

بیا که نغمه بر اری ز اشیانه من

به عشق، شهره ی شهرم که از عنایت دوست

ز هر لبی شنوی شعر عاشقانه من

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
246915


:: بازدیدهای امروز ::
11


:: بازدیدهای دیروز ::
4



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::