سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

سلام دوستان عزیزم پنج شنبه 86/8/24 ساعت 11:57 عصر

Purple & Green Glitter Wildflowers Glitters - MySpace Layouts, MySpace GraphicsPurple & Green Glitter Wildflowers Glitters - MySpace Layouts, MySpace GraphicsPurple & Green Glitter Wildflowers Glitters - MySpace Layouts, MySpace Graphics

                                                                                Hearts Glitters

 

سلام دوستان عزیزم

ممنونم که به وب لاگ دخترتنها همچنان سر میزنید و من رو با نسیم سرزمینتون شاد می کنید،

اگه کم میام به دل نگیرین دلیل بر کم لطفی نیست.توی یکی از شیب های روزگارم...

سعی می کنم به همه شما دوستای گلم سر بزنم...

از همه عزیزانی که به این دیار میان تشکر و قدردانی میکنم...

و قدم های عاشقانتونو با گل باران از بوسه های عشق وعطر و شمیم دوستی هدیه می کنم.


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

اگر دروغ رنگ داشت پنج شنبه 86/8/3 ساعت 11:51 عصر
اگر دروغ رنگ داشت
هر روز،شاید
ده ها رنگین کمان
در دهان ما نطفه میبست
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود
اگر عشق، ارتفاع داشت
من زمین را در زیر پای خود داشتم
و تو هیچگاه عزم صعود نمیکردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها
به تمسخر میگرفتی !
اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت
عاشقان سکوت شب را ویران میکردند
اگر براستی خواستن توانستن بود
محال نبود،وصال
و عاشقان که همیشه خواهانند
همیشه میتوانستند تنها نباشند
اگر گناه وزن داشت
هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
تو از کوله بار سنگین خویش ناله میکردی
و شاید من، کمر شکسته ترین بودم
اگر غرور نبود
چشمهایمان به جای لبها سخن نمیگفتند
و ما کلام دوستت دارم را
در میان نگاه های گهگاه مان جستجو نمیکردیم
اگر دیوار نبود
نزدیک تر بودیم،
همه وسعت دنیا یک خانه میشد
و تمام محتوای یک سفره
سهم همه بود
و هیچکس در پشت هیچ ناکجایی پنهان نمیشد
اگر ساعتها نبودند
آزاد تر بودیم،
با اولین خمیازه به خواب میرفتیم
و هر عادت مکرر را
در میان بیست و چهار زندان حبس نمیکردیم
اگر خواب حقیقت داشت
همیشه با تو در کنار آن ساحل سبز
لبریز از ناباوری بودم
هیچ رنجی بدون گنج نبود
اما گنجها شاید، بدون رنج بودند
اگر همه ثروت داشتند
دلها سکه را بیش از خدا نمی پرستیدند
و یکنفر در کنار خیابان خواب گندم نمیدید
تا دیگری از سر جوانمردی
بی ارزشترین سکه اش را نثار او کند
اما بی گمان صفا و سادگی میمرد،
اگر همه ثروت داشتند
اگر مرگ نبود
همه کافر بودند
و زندگی بی ارزشترین کالا بود
ترس نبود،زیبایی نبود
و خوبی هم، شاید
اگر عشق نبود
به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟
کدام لحظه نایاب را اندیشه میکردیم؟
و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟
آری! بیگمان پیش از اینها مرده بودیم
اگر عشق نبود
اگر کینه نبود
قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق میگذاشتند
من با دستانی که زخم خورده توست
گیسوان بلند تو را نوازش میکردم
و تو سنگی را که من به شیشه ات زده بودم
به یادگار نگه میداشتی
و ما پیمانه هایمان را در تمام شبهای مهتابی
به سلامتی دشمنانمان می نوشیدیم

نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

خدا..... شنبه 86/7/28 ساعت 3:12 عصر

پیش ازاینهافکرمیکردم خدا//خانه ای دارد میان ابرها
مثل قصرپادشاه قصه ها//خشتی ازالماس وخشتی ازطلا
پایه های برجش ازعاج وبلور//برسرتختی نشسته باغرور
رعدوبرق شب طنین خنده اش//سیل وطوفان نعره طوفنده اش
هیچکس ازجای اوآگاه نیست//هیچکس رادرحظورش راه نیست
بودامادرمیان مانبود//مهربان وساده وزیبانبود
دردل اودوستی جائی نداشت//مهربانی هیچ معنائی نداشت
هرچه میپرسیدم ازخودازخدا//اززمین ازآسمان ازابرها
زودمیگفتنداین کارخداست//جستجودرکاراوکاری خطاست
تاخطاکردی عذابت میکند//درمیان آتش آبت میکند
خواب میدیدم که غرق آتشم//درمیان شعله های سرکشم
نیت من درنمازودردعا//ترس بودووحشت ازخشم خدا
تاکه روزی دست دردست پدر//راه افتادم به قصد یک سفر
درمیان راه دریک روستا//خانه ای دیدیم خوب وآشنا
زودپرسیدم پدراینجاکجاست//گفت اینجاخانه خوب خداست
گفتمش پس آن خدای خشمگین//خانه اش اینجاست اینجادرزمین؟
گفت آری خانه اوبی ریاست//فرشهایش ازگلیم وبوریاست
مهربان وساده وبی کینه است//مثل نوری دردل آئینه است
عادت اونیست خشم ودشمنی//نام اونورونشانش روشنی

خشم نامی ازنشانیهای اوست//صورتی ازمهربانیهای اوست
قهراوازآشتی شیرینتراست//مثل قهرمهربان مادراست
تازه فهمیدم خدایم این خداست//این خدائی مهربان وآشناست

                                                       



نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

عصر جمعه ..... جمعه 86/7/27 ساعت 11:37 عصر

بازم دارم از کنار عصر جمعه میگذرم.راستش جمعه ها نمی دونم باید دلم بگیره و تنگ باشه یا

خوشحال باشم.فکر کنم این خاصیت جمعه هاست که ناخودآگاه چند ساعتی از روز به گریه کردن

میگذره وقتی به خودت میای میبینی یه گوشه نشستی چند ساعته داری با خودت فکر می کنی

اصلا آدم جمعه ها دلش بیشتر تنگ میشه یه حس مبهم میگه داره یه اتفاقایی میافته که من بی

خبرم یا دارن به همه یه سهمی میدن که من بی نصیب موندم راستش شایدم درست باشه.عصر

 

 

جمعه ها بیشتر به مرگ فکر میکنم خیلی دوست دارم توی غروب جمعه از این دنیا خداحافظی

کنم .اینم یه آرزو دیگه.عصر جمعه ها یه رنگیه.آدما بادبادکهای سرگردونه دلشونو میفرستن به

آسمون بعد یه کبوتر از جنس نور بادبادک دلشونو براشون از اون بالا بالاها بر میگردونه،آروم

میشن.راستش نمی دونم عصر جمعه ها آروم باشم یا نا آروم.ولی همش منتظرم حتی گاهی   

نمی دونم دیگه منتظر چیم!


آدما عصر جمعه پنجره های دلشونو دستمال میکشن تمیزش میکنن برای شنبه ای که نمیدونن

اصلا میاد یا نه

عصر جمعه قاصدکا راه میافتن تا از آسمون خبر بیارن اونقدر میرن بالا که دیگه بر نمی گردن.

خوش به حالشون آخه بدون بال پرواز میکنن!

عصر جمعه ها راستش یه آرامشی داره از جنس

توفانی ترین توفان یه سکوتی داره از نوع فریاد

آدم عصر جمعه ها از تنها هم تنهاتره!


آدم عصر جمعه ها خودشو اسیر این دنیای مادی میبینه دلش می خواد بره،بره یه جای دور. اون

بالاها اما دست و پاش و بستن یه این دنیا!

آدما عصر جمعه ها بغض نکرده گریه میکنن تازه بعد از یه عالمه گریه بغض می کنن!

عصر جمه ها همه یه حسرتی دارن،یکی دلش تنگه،یکی منتظره،یکی هم دلش برای خدا تنگه!

آخه انگاری جمعه ها روز خداست همه بیشتر به خدا فکر میکنن!

منم بیشتر دلم برای اون یکتای بی نظیر تنگ میشه یادم میاد چقدر تو این دنیا غریبم،دلم نمیسوزه

که چرا غریبم اصلا دلم می خواد غریب تر بشم اونقدر که فقط خودم بمونم و خودش.من باشم و

یه آغوش که تمامی حسش فقط محبتیه که تو ذهنمم جا نمیشه،و فقط این روحمه که از این محبت

جون میگیره.جمعه ها دلم میخواد منم نور بشم بعد تو خدا غرق بشم بعدم گم بشم بعدم منی

نمونه.یعنی خدایا میشه منم یه روز...!


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

مهدی جان ............ جمعه 86/7/27 ساعت 3:38 صبح

 

سینه ای سوخته از آتش هجـران دارم

سـالها زغـم تـو ســر بـه گریبـان دارم

یاکه جانم بستان یا به وصـالت برسـان

بیش ازاینها نه دگر طاقت هجران دارم

 

 

آسمان دلم بارانی سفر طولانیت شده و چقدر این باران زیباست . چرا که هرقطره اش بوی تو را می دهد. بوی خوش گل یاس ، گل نرگس

مولای من
وقتی میبینم نسیم از دوری تو، بارها این عالم خاکی را دور می زند تا شاید از تو خبری بجوید . وآنگاه که تو را نمی یابد مانند دیوانگان خود را بر درو دیوار می زند و ناله جان سوز سر میدهد ...

وقتی می بینم زمین نیز از دوری ات می گرید و عصاره آهش همراه با ناله ای دلنواز از دل خاکی اش فوران می کند و آب حیات ما می شود ...

وقتی می بینم که خورشید به عشق دیدنت با شوقی خستگی ناپذیر هر روزاز پشت قله های سر به فلک کشیده بیرون می جهد وغروب با چهره ای سرخ و غم آلود و بی رمق به غار تنها ئی اش پناهنده می شود  و مهتاب وقتی از زیارتت مایوس می شود همچو شمعی قطره قطره آب می شود . . .

وقتی می بینم که حتی حسرت هم در فراقت حسرت می خورد و اشک از هجرانت اشک می ریزد و ناله از دوری ات ناله میکند و غم از عشق رویت به غم نشسته و .....
از خود شرمنده می شوم از اینکه مات و مبهوت سرگرم بازی الفاظ و القاب دنیا شده ام و تو را به فراموشی سپردم  و همه این وقایع را عادی تلقی می کنم. آتشی بر جانم شرر میزند.... یاد غفلت از تو دیوانه و مجنونم می کند...

¤ مگر چشم را به من نداده اند تا چشم به راه تو باشم و تو را ببینم؟
¤ مگر گوش را به من ندادند تا زمزمه و نجوا و مناجات تو را بشنوم و با آن دل خود را جلا بخشم؟
¤ مگر زبان را به من ندادند تا نام تو را بر آن جاری سازم و برای ظهورت دعای فرج را زمزمه کنم ؟
¤ مگر پا را به من ندادند تا با آن برای یافتن تو گام بر دارم و به سوی کوی تو روان شوم و همراهت باشم؟
¤ مگر دست را به من ندادند تا یاری گرت باشم و با آن ، دست به قنوت بردارم و برایت دعا کنم ؟
¤ مگر دل را به من ندادند تا تو را در آن جای دهم ؟
¤ مگر . . . . .    ؟ ؟ ؟ ؟

اما افسوس . افسوس . وصد افسوس
دریغ که حرفهای لقو فضای  دهان را به اشغال خود در آورده و من بی خبرم
اگه بخاطر داشتم که دل خانه توست ، و به دیگری نمی سپردم. تو مجبور نبودی به سفر روی و از این دیار به آن دیار کوچ کنی؟
اگرقلبها فقط برای تو می تپید و اشکها فقط برای تو جاری می شد  . تو اینقدر تنها و مظلوم نبودی
افسوس ، چشمانی که می بایست چشم انتظار دیدنت باشد بیهوده به این و آن نگریستم که پرده های حجاب یکی پس از دیگری در ایوان چشمانم آویخته و . . . .

آقا ومولایم ، چشمها آنقدر در فراقت اشک ریخته و انتظار کشیده ، دستهاآنقدر طلب نور کرده و خالی مانده و... آقای من کجایی؟

ای سایبان دلهای سوخته وای انتظار اشکهای به هم دوخته عاشقانت هر آدینه دیدگان خود را با اشک می آرایند و دلشان را نذر تو می کنند .کاروان دل را به غروب می برند، وبرسجاده انتظار نشسته تاشاید دعایشان مستجاب شده و شما لحظاتی هر چند کوتاه مهمان چشمان منتظر واشکبارشان شوی .

ای تمام آرزوی من ، دیگر توان سخن گفتن را از کف داده ام از این غروب بی طلوع به ستوه آمده ام . آخر تا کی هر آدینه دوباره سلام ، دوباره ندبه ، دوباره حسرت و آه ، انتظار ، غروب ، غریبی

مهدی جان ، ای مهربان ، به معصیت و ناسپاسیم اعتراف می کنم.

مولایم بیا ٬ بیا که دیگر شبم بی تو تیره و تار شده و ظلمت تنهایی و بی صاحبی وجودم را فراگرفته

مهدی جان بیا ، بیا که مدتهاست لبخندی بر لبان عاشقانت نمی بینم . مگر می شود خندید ، درحالی که تو در چاه غیبت نهان هستی

مولای بی دلان بیا ، بیا وخوابهای خوب را تعبیر و با دستان پر مهرت قطرات اشک فراق و . . . را از گونه هایمان بزدا

یوسف فاطمه بیا ، بیا و دیدگان را با ظهورت مزین کن و دریای محبت را بر دل مشتاقان جاری کن .

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

دلی دارم چه دل ،محنت سرایی جمعه 86/7/27 ساعت 12:15 صبح
                                                                     
 
دلی دارم چه دل ،محنت سرایی
 
که در وی خوش دلی را نیست جایی
 
دل مسکین چرا غمگین نباشد
 
که در عالم نیابد دلربایی
 
تن مهجور چون رنجور نبود
 
چه تاب کوه دارد ،رشته تایی
 
 
چگونه غرق خونابه نباشم
 
که دستم می نگیرد آشنایی
 
بمیرد دل چو دلداری نبیند
 
بکاهد جان چو نبود ،جان فزایی
 
بنالم بلبل آسا چون نیابم
 
زباغ دلبران بوی وفایی
 
فتادم باز در وادی خونخوار
 
نمی بینم رهی را راهنمایی
 
نه دل را در تحّیر پای بندی
 
نه جان را جز تمنا دلگشایی
 
در این وادی فرو شد کاروانها
 
که کس نشنید آواز درایی
 
در این ره هر نفس صد خون بریزد
 
نیارد خواستن ،کس خونبهایی
 
دل من چشم می دارد کزین ره
 
بیابد بهر چشمش توتیانی
 
روانم نیز در بسته است همت
 
که بگشاید در همت سرایی
 
تنم هم گوش می دارد کزین در
 
به گوش جانش آید مرحبایی
 
تمنا می کند مسکین عراقی
 
که در یابد بقاء بعد از فنایی
 

نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
247021


:: بازدیدهای امروز ::
2


:: بازدیدهای دیروز ::
26



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::