سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

یا رب یکشنبه 86/4/31 ساعت 1:12 صبح
خدایا : من گمشده

 

  ی دریای متلاطم روزگارم و تو بزرگواری ! پس ای خدا! هیچ می دانی که بزرگوار آن است که گمشده ای را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج یاری تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهربانی تو ، و در یک کلام ... محتاج توام

هنگامی که مهر می ورزید نگویید خدا در دل من است.بگویید من در دل خدا هستم

 

 

 

 

لحظات شاد خدا را ستایش کن

و در لحظات سختی خدا را جستجو کن

و در لحظات آرامش خدا را مناجات کن

و در لحظات درد اور به خدا اعتماد کن

و در تمام لحظات خدا را شکر کن

 

 

 

 

محبوب دلم! میشه امشب قدم به ویرانکده دلم بذارین ؟؟؟

آخه من گدای شمام ؛ گدای عشقتون ....

مولای محبوبم! نمی دونستم فراقتون اینقد سخت و جانکاهه ؛

نمی دونستم میشه نفس کشید و زنده نبود .

میشه زندگی کرد و گذر زمانو نفهمید ! میشه بود ولی نبود !

دیگه نمی خوام از غصه بگم ؛ از درد ورنج جدایی ؛ از سوختن اما سکوت کردن

می خوام دردامو از همه قایم کنم و فقط وفقط از تو بگم ؛

 از خوبیت ، از لذت وزیبایی عشقت ؛ از شیرینی نگاه محبت آمیزت

همون نگاهی که تمام وجودمو جذب خودش کرد !

همون نگاهی که لبریز محبت بود و یک دنیا عطوفت و مهربونی توش موج می زد

وای که چقد لذت بخشه وقتی بعد اینهمه دلخوری وعتاب و ناراحتی ،

دوباره بهم لبخند بزنی ، دوباره صدام بزنی ، دوباره نیگام کنی ....

چقدر خوشبختم ... چقدر سعادتمندم 

نمیگم ممنونتم که یک دنیا ممنونتم می خوام بگم دعا کن بتونم دلتو شاد کنم

این از هزاربار ممنونتم گفتن ،هم بااارزشتره برام ...

دلم خیلی روشنه ؛ خیلی ؛  چون تو رو دارم همه خوبیای عالم یه جا جمع شدن تو یه روز مقدس

 خدا جون ! گداتونو  فراموش نمی کنین که ؟؟؟

قربونتون برم .... کوچیک شما الناز .

 

کوچیک که بودم هر وقت به آسمون نگاه می کردم

مثل همه میگفتم اون ستاره که پر نورتر مال من

ولی الان دیگه اونطور فکر نمی کنم

الان وقتی آسمونو نگاه می کنم

دنبال کم نورترین ستاره می گردم

چون فهمیدم که پر نورترین ستاره

مال همه است و همه فقط اونو نگاه میکنند

در حالی که هیچ کس کم نورترین رو نمی خواد

 

در خواب دیدم که با خدا مصاحبه میکردم خدا از من پرسید : دوست داری با من مصاحبه کنی؟ پاسخ دادم اگر وقت داشته باشید. خدا لبخندی زدو گفت : زمان من ابدیست. خدا از من پرسید : چه سوالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی ؟

من سوال کردم چه چیز در انسانها شما را بیشتر متعجب میکند؟

جواب داد : اینکه از دوران کودکی خسته میشوند و عجله میکنند که زودتر بزرگ شوند و وقتی بزرگ شدند دوست دارند به دوران کودکی بازگردند.

اینکه سلامتی خود را ازدست میدهند تا پول بدست آورند سپس پول خود را خرج سلامتی از دست رفته اشان میکنند.

اینکه با نگرانی به آینده فکر میکنند و حال را کنار میگذرانند

اینکه به گونه ای زندگی میکنند که گویی هرگز نخواهند مرد و گونه ای میمیرند که گویی هرگز نزیسته اند.

دست خدا مرا در دست فشرد و مدتی به سکوت گذشت...........

سپس من سوال کردم چه چیزهایی دوست دارید آنها بیاموزند؟

گفت : اینکه یاد بگیرند کسی را وادار نکنند که به آنها عشق ورزد بلکه خود واقع عشق ورزیدن قرار گیرند.

اینکه یاد بگیرند هیچ گاه خود را با دیگران مقایسه نکنند

اینکه بخشش را با تمرین بخشیدن یاد بگیرند.

اینکه یاد بگیرند رنجاندن خاطر عزیزانشان فقط چند لحظه زمان میبرد ولی سالیان سال طول میکشد تا زخم ها التیام یابد .

اینکه یاد بگیرند غنی کسی نیست که بیشترین ها را دارد بلکه کسی است که نیازمند کمترین هاست.

اینکه یاد بگیرند کسانی هستند که آنها را دوست دارند ولی نمیتوانند احساستشان را بگویند.

اینکه یاد بگیرند کافی نیست که فقط دیگران را ببخشند بلکه خود را نیز ببخشند.

با افتادگی به خدا گفتم از وقتی که به من دادید متشکرم به عنوان پروردگار به بندگانت حرفی دارید که بزنید؟

خدا لبخندی زد و گفت :

فقط این را بدانند که من اینجا هستم .................. همیشه

چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که ما دیروز وقت نکردیم از او تشکر کنیم.

چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما رو صدا نمی زد چون امروز اطاعتش نکردیم.

چی می شد اگه خدا عشق ومحبتش رو از ما دریغ می کرد چرا که از محبت کردن به دیگران دریغ کردیم.

چی می شد اگه خدا فردا کتاب مقدسش رو از ما میگرفت چرا که امروز فرصت نکرده ایم اونرو بخونیم.

چی می شد اگه خدا در خونا اش رو می بست چون ما قلب های خود را بسته ایم.

چی می شد اگه خدا امروز به حرفهامون گوش نمی کرد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم.

بیاییم خود را به خدا نزدیکتر کنیم وبذر خدا شناسی رو در قلبهای یکدیگر بکاریم


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
247243


:: بازدیدهای امروز ::
4


:: بازدیدهای دیروز ::
20



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::