سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

**سوءظن** سه شنبه 86/7/17 ساعت 11:40 صبح

چندی پیش شاهد اختلاف زوجی بودم که زندگیشان به جهنم تبدیل شده بود آن هم فقط به خاطر تلفن یک فرد

 

ناشناس که به خانم گفته بود شوهرش در خارج از خانه اعمال ناشایستی را انجام می دهد! همین امر باعث

 

سوء ظن و اختلافات شدیدی بین آنها شده بود. لذا برا آن شدم در این مورد نیز چند نکته ای را متذکر شوم:

 

گاهی اوقات سوء ظن با دلایل موجه و گاهی بدون دلایل منطقی ایجاد می شود که در هر دو حالت باعث

 

 بروزوسواسهای فکری واضطراب وبه هم ریختن روح وروان شخص می شود که این امردرزندگی فردی 

 

وخانوادگی و اجتماعی شخص تاثیرات منفی زیادی را خواهد داشت.

 

بهتر است برای فرار از این نوع مشکلات به هر تدبیری که شده از معضل بدبینی فرار کرده و فرد خوش بین

 

و مثبت اندیشی باشیم.

 

افرادی هستند که بدون دلیل نسبت به همه چیز بدبین می باشند این اشخاص نیاز به اقدامات درمانی و

 

پزشکی دارند.

 

عده ای هم ممکن است با توجه به دلایلی دچار سوء ظن شوند که توصیه می شود :

 

تا زمانی که نسبت به چیزی اطمینان صد در صد پیدا نکرده و دلایل صریح و روشنی را درک نکرده اید هرگز

 

قضاوت و یا اقدامی نکنید.

 

گاهی اوقات سوء تفاهم و یا افراد نا آگاه و یا حتی دشمنان با قصد و غرض ممکن است باعث ایجاد سوء 

 

ظن شوند.فرد عاقل باید هوشیارانه و با متانت همه جوانب را در نظر گرفته وعجولانه اقدام نکند.زیراهر

 

گونه اقدام عجولانه ای ممکن است تاثیرات منفی جبران ناپذیری بر روابط افراد باقی گذارد .

 

همیشه این سخن گوهر بار را مد نظر داشته باشید:

 

هر آن چه را برای خود می پسندید برای دیگران نیز بپسندید . و هر آن چه را برای خود نمی پسندید برای

 

دیگران نیز نپسندید.

 

اگر همه به این گفته عمل کنند دنیا گلستان می شود. همانطور که هر کسی دوست دارد طرف مقابلش

 

وفادارو معتمد باشد پس باید خودش نیز چنین خصلتی را درخود نهادینه کند وافراد باید اعمال وگفتارشان را

 

کنترل نمایند تا موجبات شک و تردید و سوء ظن را برای دیگران فراهم نکنند.

 

مهمترین نکته این است که اگر در هر رابطه ای به خصوص در ازدواج

 

عشق و محبت و شناخت و آگاهی باشد ثمره آن اعتماد و در پی آن آرامش روح و روان خواهد بود که این

 

نوع آرامش با هیچ طوفانی در هم نخواهد شکست.

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

                                                                                  

                     

 

یا صاحب الزمان ! داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست  .

شرمنده ایم .

 

می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست .

می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم .

یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ،

و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم .

به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .

اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم .

اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم .

اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .

ای یوسف زهرا !

خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ،

ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ،

روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین .

به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطر

ای عزیزِ مصرِ وجود !

سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است .

نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار

از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .

یابن الحسن !

برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ،

سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند .

اما ...

ای آقا ! ای کریم ! ای سرور !

ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است .

آن کالای اندک را هم نداریم .

اما... نه ،

کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم .

دل شکسته داریم

و مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .

ناامیدیم و به امید آمده ایم .

افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم .

سفارش نامه ای هم داریم .

پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم .

یا صاحب الزمان !

به یقین ، تو از یوسف مهربانتری .

تو از یوسف بخشنده تری .

به فریادمان برس ، درمانده ایم .

ای یوسف گم گشته ! و ای گم گشته ی یعقوب !

یعقوب وار ، چه شبها و روزها که در فراق تو آرام و قرار نداریم .

در دوران پر درد هجران ، اشک می ریزیم و می گوییم :

تا به کی حیران و سرگردان تو باشیم .

تا به کی رخ نادیده ترا وصف کنیم .

با چه زبانی و چه بیانی از اوصاف تو بگوییم و چگونه با تو نجوا کنیم .

سخت است بر ما ، که از دوری تو ، روز و شب اشک بریزیم .

سخت است بر ما ، که مردم نادان تر واگذارند .

سخت است بر ما ، که دوستان ، یاد ترا کوچک شمارند .

یا بقّیةالله !

خسته ایم و افسرده ،

نالانیم و پژمرده ،

گریه امانمان را بریده است .

غم دوری ، دیوانه مان کرده است .

اما نمی دانیم چه شیرینی و حلاوتی در این درد و دوری است که می گوییم :

کجاست آن که از غم هجران تو ناشکیبایی کند .

تا من نیز در بی قراری ، یاریش دهم

کجاست آن چشم گریانی که از دوری تو اشک بریزد ؟

تا من او را در گریه یاری دهم

مولای من ! دیدگانمان از فراق تو بی فروغ گشته اند .

و می دانیم پیراهن یوسف ، یادگار ابراهیم ، نزد توست .

و ای کاش نسیمی از کوی تو ،

بوی آن پیراهن را به مشام جان ما برساند .

و ای کاش پیکی ، پیراهن ترا به ارمغان بیاورد

تا نور دیدگانمان گردد .

ای کاش پیش از مردن ، یک بار ترا به یک نگاه ببینیم .

درازی دوران غیبت ، فروغ از چشمانمان برده است 

کی می شود شب و روز ترا ببینیم و چشمانمان به دیدار تو روشن گردد ؟

شکست و سرافکندگی ، خوار و بی مقدارمان کرده است .

کی می شود ترا ببینیم که پرچم پیروزی را برافراشته ای ؟

و ببینیم طعم تلخ شکست و سرافکندگی را به دشمن چشانده ای .

کی می شود که ببینیم یاغیان و منکران حق را نابود کرده ای ؟

و ببینیم پشت سرکشان را شکسته ای .

کی می شود که ببینیم ریشه ستمگران را برکنده ای ؟

و اگر آن روز فرا رسد ...

و ما شاهد آن باشیم ،

شکرگزار و سپاسگو نجوا می کنیم :

الحمدلله رب العالمین

                                                                   

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

نیایش با معبود شنبه 86/7/14 ساعت 2:14 عصر
 

به نام او که عاشق و معشوق واقعی است

خدایا تا به حال برای کسی نوشتم که ... اما حالا می خواهم این نوشته ام درد و دل با تو باشد که معشوق واقعی تویی ...

خدایا دوست دارم صدای اذان که ما را به سوی تو دعوت می کند تنها سمفونی زیبایی باشد که قلبم را به صدا در می آورد ...

خدایا دوست دارم شب و شبنم آن قدر ادامه پیدا کنند تا قلب کوچکم آفتابی شود،کاش می توانستم از درون یک تنگ شیشه ای با ماهی های قرمز برایت ترانه بخوانم ...

خدایا دوست دارم نه بهشت باشد و نه جهنم و نه هیچ جاده ای که بین من و تو فاصله اندازد، دوست دارم هر روز تو را در نفس تازه ی خورشید و هر شب در سایه ی روشن ماه ببینم ...

دوست دارم نیمه شبها با من به کوچه های اندوه بیایی و ببینی که چگونه کنار گلدان های شمعدانی و بابونه ها نی می نوازم ...

خدایا دروازه های آسمان را به من نشان بده و بگذار دست هایم در منظومه ی شمسی جریان پیدا کند، فانوس های مهربانیت را بر سر من برافروز تا در بیشه های زشت و مه آلود گناه گم نشوم ...

خدایا مرا در گرد و غبار رویاهایم تنها رها مکن و پرنده ها و ابرها را از من مگیر،‌ و هنگامی که سوسن های بی قرار در دود و باران آواز می خوانند مرا به خانه ات ببر ...

خدایا دوست دارم در زیباترین آسمان تو زندگی کنم و دوشنبه ها با رودخانه ها به گردش بروم،‌ سوگند به در یا و به موجی که هر دم به سوی تو بال می گشاید ...

شبها گاهی در جستجوی تو پوست تاریک اشیا را لمس می کنم و حتی از سنگ ها سراغت را می گیرم ...

ای اولین نامی که شنیده ام و آخرین عطری که خواهم بویید،‌ دلم می خواهد زیر پلک های تو نفس بکشم و افریده هایت را دوست بدارم ...


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

به من ربطی نداره ! جمعه 86/7/13 ساعت 11:24 عصر

خوندن این داستان برام خیلی جالب بود گفتم شما هم نگاهی بندازین و بخونین . حکایت قشنگی هست و ارزش وقت گذاشتن داره ....... (البته شاید شنیده باشید )

*******************************

موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سرو صدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود .

موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :؟ کاش یک غذای حسابی باشد ؟.اما همین که بسته را باز کردند از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد . چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود .

موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد .

او به هر کسی که می رسید می گفت :؟ توی مزرعه یک تله موش آورده اند صاحب مزرعه یک تله موش خریده است ؟ ....

مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را  تکان داد و گفت :؟ آقای موش برایت متاسفم از این به بعد باید مواظب خودت باشی . به هر حال من کاری به تله موش ندارم تله موش هیچ ربطی به من ندارد .

میش وقتی خبر تله موش را شنید صدای بلند سرداد و گفت :؟ آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی . چون خودت خوب می دانی که تله موش به من ربطی ندارد مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود .

موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنیدن خبر سری تکان داد و گفت :؟ من که تا حالا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد ! او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد .

سرانجام موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد چه میشود ؟!

در نیمه های شب صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید . زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود ببیند .

او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده موش نبوده بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود . همین که زن به تله موش نزدیک شد مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد . صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت . وقتی زنش را در این حال دید او را فورا" به بیمارستان رساند بعد از چند روز حال وی بهتر شد اما روزی که به خانه برگشت هنوز تب داشت . زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود گفت : برای تقویت و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست .

مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فورا" به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید .

اما هر چه صبر کردند تب بیمار قطع نشد بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد میکردند تا جویای سلامتی او شوند . برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد .

روزهای می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این که یک روز صبح در حالی که از درد به خود می پیچید از دنیا رفت و خبر مردن اوخیلی زود در روستا پیچید . افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند بنابر این مرد مزرعه دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند .

حالا موش به تنهایی در مزرعه می گردید وبه حیوانات زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند !

نتیجه ی اخلاقی :   اگر شنیدی مشکلی برای کسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد کمی بیشتر فکر کن . شاید خیلی هم بی ربط نباشد !


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

بیدار شو ای دل ... جمعه 86/7/13 ساعت 1:58 صبح
 سلام . نماز روزه هاتون قبول

از همه دوستان توی این ایام عزیز التماس دعا دارم. اگه لایق دونستید این حقیر دل شکسته را هم دعا کنید..........

 

 

 

 

شبی با آفتاب

... فصل آزمون بندگی به روزهای سرنوشت رسیده است که فرشتگان، شهر را به نظاره نشسته اند تا تو شب های آفتابی را به حرمت طلوع دوباره و تولدی دیگر به سر کنی و سر بر مهر در آستان جانان عذر تقصیر آوری.

ای صبا امشبم مدد فرمای              که سحرگه شکفتنم هوس است

این برگ های پرنور قرآن که بر سر گرفته ای، سپر آتش تو می شوند اگر دست های استغاثه ات را با رمز «العفو» و «یارب» به سوی بیکران رحمتش روانه کنی و عاشق شوی ... عاشق شوی ... عاشق شوی ...

هر دلی از حلقه ای در ذکر یارب یارب است

این اسماء الهی که در دل شب، با ندای الغوث الغوث همراه کرده ای تنها و تنها رمز عبور توست که پس از عبور، تازه ابتدای جاده ای هستی که باید خودت تکلیف خودت را روشن کنی، آن هم در تاریکی شب!

این ندای قلب توست که اشک را به مثابه سوغات از «کمترین» به «بهترین» هدیه می فرستد تا شاید فیض حضور حاصل آید و تو هم در صف دلشدگان قرار گیری که خود فرموده است: بخوان تا اجابت کنم، پس بخوان ... بخوان ... بخوان.

این بیداری چشم ها باید به بیداری دل ها برسد تا آن رد نورانی شیدایی بر جان و روحت نزول کند که شب، شب نزول است. نزول رحمت و برکت و وای به حال «تو» اگر در خواب غفلت باشی و باشی و نباشی که هر بودنی، حضور نیست و هر بیداری، روشن دلی.

بیدار شو ای دل، بیدار شو. با من گریه کن. با دانه های اشکم هم نوا شو. آری بر این همه غفلت گریه کن.

این صدای بال فرشتگان است که آماده اند برای پرواز، «تو» را با خود ببرند. سه شب آفتابی و فرصتی که تنها برای «توست»!

این چرخش شیرین قلم شب قدر است که روزهای خوش آینده را برایت تقدیر می سازد ...

این آغاز سفر است و تو شب را برای رهسپاری برگزیده ای. توشه ات قرآن، کلام میزبان که به میزبانی فراخوانده تو را و عترتِ همان که در نیمه های شب، خواب را از سرت می پراند و قطره قطره اشک در میان حیرت و حیرانی رحمت خاندان همیشه کریم روانه می سازد.

 و میزبان، رحیم است آنقدر که تو هر سال پیمان ببندی و سال بعد دوباره ... برخیز که سحر نزدیک است ...

صدای قدم های سرنوشت را بشنو که به استقبالت آمده. چشم هایت را ببند و قلبت را به دست نسیم بسپار که خوب می داند، دل های عاشق را کجا به یار برساند. راستی این «سرنوشت» دل های شکسته را خوب قدر و قیمت می گذارد، حواست را جمع کن!

این آیه های نور که بر زبان می رانی، یادت باشد، تنها زبانت را خسته نکند که بار کج به منزل برده ای، باید دلت را بیدار سازند و رگ هایت را به روح ربوبی زنده کنند.

بیدار شو ای دل که در انتظار بیداری ات بی صبرانه اشک می ریزم.

بیدار شو ....

                        وقت تنگ است ...

                                                            بیدار شو ای دل ...

 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

هیچ کس دردی نکرد از من دوا سه شنبه 86/7/10 ساعت 5:33 عصر

هیچ کس با من در این دنیا نبود                هیچ کس مانند من تنــها نبود

هیچ کس دردی زدردم برنداشت               بلکه دردی نیز بردردم گذاشت

هیچ کس فکر مرا باور نکرد                     خطی از شعر مرا از بر نکرد

هیچ کس معنای آزادی نگفت                    در وجودم رد پایش را نجست

هیچ کس آن یار دلخواهم نشد                     هیچ کس دمساز و همراهم نشد

هیچ کس جز من چنین مجنون نبود                  در کلاس عاشقی دل خون نبود

هیچ کس دردی نکرد از من دوا                        جز خدای من خدای من خدا .


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

فزت و رب الکعبه یکشنبه 86/7/8 ساعت 1:27 عصر

 

 

اهل سماء دهند ندا             قد قتل المرتضی

 

یا علی

امشب شب قدره و شب ضربت خوردن حضرت علی
خدایا به حرمت فرق شکسته مولا ما را ببخش و بیامرز
یا علی مولای درویشان

اون آقایی که شبا رد می‌شد از کوچه ما کیسه بدوش کو؟

هوالحق                                               

 

شهادت مولی الموحدین امیرالمؤمنین حیدر کرار بر عموم شیعیان جهان تسلیت باد

 

 

آن شب تنهاترین شب کوفه بود و خسوفی ترین شب تاریخ، چند پاره ابر تیره و سیاه بر شهر کوفه سایه انداخته بود. روحی الهی در سکوت غمگین شب به پرواز ملکوت درآمده بود. مرغابی ها غمگینانه ترین آوازها را به گلوی شب ریخته بودند، زمین از این فاجعه می لرزید و ستونهای مسجد کوفه مرثیه سر داده بودند.
علی(ع) آن مرد عدالت، در بستر شهادت آرمیده بود، عرشیان نگران این صحنه با یکدیگر نجوا می کردند. محراب کوفه در سکوتی غنوده بود. بیوه زنان و طفلان بی پدر، درغبار سنگین آن لحظه های جان فرسا دیده ها را بر در دوخته و منتظر باز شدن آن با دستان یتیم نواز مولایشان بودند که باز هم پدر و پناهشان بیاید و برایشان قوت شبانه بیاورد.
آری شانه های زخمی علی(ع) به انبان نان و خرما الفتی دیرینه داشت و ایتام و بی پناهان با طنین گامهای او مانوس بودند.
هان ای زمینیان با علی چه کردند...؟
این سوالی بود که آسمانیان از اهل زمین می پرسیدند شب می رفت تا به صبح برسد که ناگهان حزن انگیزترین فریادها از خانه علی(ع) برخاست. کوفه درمیان دستان آکنده از شرمش، مردمی از تبار عرشیان را با فرق شکافته به عرشیان تقدیم می کرد. تاریخ هم از عمق این فاجعه تام می گریست و خطاب به زمینیان می گفت...؟ ای مردم با تجسم عدالت چه کردید؟ ننگتان باد که با وسوسه های شیطانی، دستان خود را به خون بهترین انسان آلودید... آیا نیندیشید که زمین، لحظه های بدون علی(ع) را چگونه سر کند؟ شب بدون مناجات علی(ع) چگونه سحر کند؟
نفرین بر آن دستان مظلوم کش که خاک نشینان را باز هم بر خاک نشاندند و زخمی عمیق در سینه درد آلود تاریخ بشر نشاندند، زخمی که با هیچ مرهمی التیام نمی یابد.

 

نویسنده ساریناسادات

             برای شادی النازم (ف ص)


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
250388


:: بازدیدهای امروز ::
9


:: بازدیدهای دیروز ::
8



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::