سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

به من ربطی نداره ! جمعه 86/7/13 ساعت 11:24 عصر

خوندن این داستان برام خیلی جالب بود گفتم شما هم نگاهی بندازین و بخونین . حکایت قشنگی هست و ارزش وقت گذاشتن داره ....... (البته شاید شنیده باشید )

*******************************

موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سرو صدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود .

موش لب هایش را لیسید و با خود گفت :؟ کاش یک غذای حسابی باشد ؟.اما همین که بسته را باز کردند از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد . چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود .

موش با سرعت به مزرعه برگشت تا این خبر جدید را به همه ی حیوانات بدهد .

او به هر کسی که می رسید می گفت :؟ توی مزرعه یک تله موش آورده اند صاحب مزرعه یک تله موش خریده است ؟ ....

مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را  تکان داد و گفت :؟ آقای موش برایت متاسفم از این به بعد باید مواظب خودت باشی . به هر حال من کاری به تله موش ندارم تله موش هیچ ربطی به من ندارد .

میش وقتی خبر تله موش را شنید صدای بلند سرداد و گفت :؟ آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی . چون خودت خوب می دانی که تله موش به من ربطی ندارد مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود .

موش که از حیوانات مزرعه انتظار همدردی داشت به سراغ گاو رفت . اما گاو هم با شنیدن خبر سری تکان داد و گفت :؟ من که تا حالا ندیده ام یک گاوی توی تله موش بیفتد ! او این را گفت و زیر لب خنده ای کرد و دوباره مشغول چریدن شد .

سرانجام موش ناامید از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در این فکر بود که اگر روزی در تله موش بیفتد چه میشود ؟!

در نیمه های شب صدای شدید به هم خوردن چیزی در خانه پیچید . زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوی انباری رفت تا موش را که در تله افتاده بود ببیند .

او در تاریکی متوجه نشد که آنچه در تله موش تقلا می کرده موش نبوده بلکه یک مار خطرناکی بود که دمش در تله گیر کرده بود . همین که زن به تله موش نزدیک شد مار پایش را نیش زد و صدای جیغ و فریادش به هوا بلند شد . صاحب مزرعه با شنیدن صدای جیغ از خواب پرید و به طرف صدا رفت . وقتی زنش را در این حال دید او را فورا" به بیمارستان رساند بعد از چند روز حال وی بهتر شد اما روزی که به خانه برگشت هنوز تب داشت . زن همسایه که به عیادت بیمار آمده بود گفت : برای تقویت و قطع شدن تب او هیچ غذایی مثل سوپ مرغ نیست .

مرد مزرعه دار که زنش را خیلی دوست داشت فورا" به سراغ مرغ رفت و ساعتی بعد بوی خوش سوپ مرغ در خانه پیچید .

اما هر چه صبر کردند تب بیمار قطع نشد بستگان او شب و روز به خانه آن ها رفت و آمد میکردند تا جویای سلامتی او شوند . برای همین مرد مزرعه دار مجبور شد میش را هم قربانی کند تا با گوشت آن برای میهمانان عزیزش غذا بپزد .

روزهای می گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر می شد . تا این که یک روز صبح در حالی که از درد به خود می پیچید از دنیا رفت و خبر مردن اوخیلی زود در روستا پیچید . افراد زیادی در مراسم خاک سپاری او شرکت کردند بنابر این مرد مزرعه دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد و غذای مفصلی برای میهمانان دور و نزدیک تدارک ببیند .

حالا موش به تنهایی در مزرعه می گردید وبه حیوانات زبان بسته ای فکر می کرد که کاری به کار تله موش نداشتند !

نتیجه ی اخلاقی :   اگر شنیدی مشکلی برای کسی پیش آمده است و ربطی هم به تو ندارد کمی بیشتر فکر کن . شاید خیلی هم بی ربط نباشد !


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات


ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
249704


:: بازدیدهای امروز ::
53


:: بازدیدهای دیروز ::
20



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::