ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!!
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم
اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت
کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم!
آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد
حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند
همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت
خدا دلش گرفته و از دست آدم بدا داره گریه میکنه......
کاشکی که بارون بزنه
به سقف و ایوون بزنه
کاشکی دلم پر بگیره
شادی رو از سر بگیره
کاش دوباره بارون بیاد
رو تن یاس و نسترن
کاشکی بوی خدا بیاد
تو کوچه و تو باغ من
.........................
کاش دوباره بارون بیاد
اشک خدا رو ببوسم!
تا که دلم جون بگیره
از غم دنیا.... نپوسم
هوالحافظ
................
کوچک که بودم فکر میکردم آدما چقدر بزرگند و میترسیدم.
حالا که بزرگ شدم میبینم چقدر بعضی آدما کوچکند و بازم میترسم ....
..................
خداوند هرگز به ما رویایی نمی دهد که توان تحقق بخشیدن به آن را نداشته باشیم .
.................
هر شب نگرانی هایم را به خدا وا می گذارم .او به هر حال تمام شب بیدار است .
.................
یک نفس با دوست بودن همنفس آرزوی عاشقان این است و بس!
من شدم نی و تو شدی نیزن، مرا گذاشتی روی لبهایت و دمیدی. نفست که توی تنم ریخت، هوا پر شد از موسیقی دوست. فرشتهها به رقص آمدند و زمین دور خودش چرخید. نواختن من، جشن ملکوت بود و پایکوبی هستی.دم تو آتش بود و نوای نی، عشق.
من شدم نی و تو شدی نیزن. اما فراموشم شد که نی اگر خالی نباشد، نی نیست. پر شدم. دیگر برای تو جایی نمانده بود. مرا گذاشتی روی لبهایت و باز هم دمیدی؛ اما دیگر صدایی نیامد. فرشتهها گریستند و ش
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
هر که نشناسد امام خویش را
بر که بسپارد زمان خویش را
با همه لحن خوش آواییم
در به در کوچه ی تنهاییم
ای دو سه تا کوچه ز ما دورتر
نغمه ی تو از همه پر شور تر
کاش که این فاصله را کم کنی
محنت این قافله را کم کنی
کاش که همسایه ی ما می شدی
مایه ی آسایش ما می شدی
هر که به دیدار تو نایل شود
یک شبه حلال مسائل شود
دوش مرا حال خوشی دست داد
سینه ی ما را عطشی دست داد
نام تو بردم لبم آتش گرفت
شعله به دامان سیاوش گرفت
نام تو آرامه ی جان من است
نامه ی تو خط اوان من است
ای نگهت خاستگه آفتاب
در من ظلمت زده یک شب بتاب
پرده برانداز ز چشم ترم
تا بتوانم به رخت بنگرم
ای نفست یارومدد کار ما
کـــــــــــی و کجــــــــــــا وعده ی دیدار ما
دل مستمندم ای جان به لبت نیاز دارد
به هوای دیدن تو هوس حجاز دارد
به مکه آمدم ای عشق تا تو را بینم
تویی که نقطه ی عطفی به اوج آیینم
کدام گوشه ی مشعرکدام گوشه ی منا
به شوق وصل تو در انتظار بنشینم
ای زلیخا دست از دامان یوسف بازکش
تاصبا پیراهنش را سوی کنعان آورد
ببوسم خاک پاک جمکران را
تجلی خانه ی پیغمبران را
خبر آمد خبری در راه است
سر خوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیــــــاید...شـــاید
پرده از چهره گشاید... شـــاید
اللهم عجل لولیک الفرج
یطان دور نیات رقصید. این روزها نسیم از سمت بهشت میوزد. این روزها هوای بوی تو را دارد. این روزها صدای ساز تو میآید. و من دوباره به یاد میآورم که من نی بودم و تو نیزن. آه، آی یگانهای نیزن! این نی دلتنگ دم توست.
دلتنگ نواختنت.
ن
ی کوچکت را بنواز.
نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم
تکه ای از آسمان در چشــمانشان
جرعـه ای از دریا در دستانشان و
تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای
سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان
به یادگارمانده است نخستین چکه
ناودان بلند یک احساس را درقالب
کلامی از جنس تنفس باغچه های
معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد
یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه
همه پروانه صفتهای این گیتـی بی
انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای
زلال هدیه می کنم.
درپناه خالق نیلوفرهامهربان
وشکیبابمانید.
چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده
اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار
چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار