سفارش تبلیغ
صبا ویژن

درددلهای دخترتنها

قصه دخترک تنها دوشنبه 86/5/22 ساعت 1:40 صبح
 

دوست دارم قدم زدن زیر باران تنهایی را در جاده ای بی انتها پر از درختان سر به فلک کشیده ی کاج قدم زدن را دوست دارم در بیشه ای پر از میناهای سفید پر از نرگس هایی که تبسمی زیبا بر لبانشان نشسته است و به من لبخند می زنند.جایی را که من در رویا هایم آنجا را تصور میکنم جای خیلی دوری است جنگلی است سر سبزو زیبا با بهاری سبز تابستانی گرم و دلنشین پاییزی پر از رنگهای زیبا "زرد , قرمز,......" و زمستانی سراسر سفید و پاک . زندگی در جنگل در میان طبیعت وحش را بسیار دوست دارم چرا که به من آرامش می دهد آرامشی که قابل وصف نیست .تصور میکنم در تاریکترین جای جنگل کلبه ای پوشالی دارم در کنار نهر آبی آرام درخت بید مجنونی که درکنار کلبه ام قد برافراشته و چترش را بر روی کلبه ام پهن کرده است .کمی سکوت کنید صداهایی را می شنویید کمی آهسته تر همراه با من قدم بردارید آری آنچه را من میبینم شما هم میبینید بچه آهویی کوچک که در میان این جنگل درنده گم شدهاست اشکانش را ببینید گریه میکند حتما دلتنگ مادرش شده است گوش کنید صدای دیگری می آید "شر شر "صدای شرشر آبی که از این نزدیکی هامی آید وای چه عظمتی چه زیبایی بی وصفی چقدر زیبا دیگر نمی دانم چه واژه ای را برای توصیف برگزینم .آبشار, گویی دختر سفید رویی است که گیسوانش را در دل کوهی پهن کرده است و آنها را شانه می زند خیلی زیباست دیگر وقت رفتن است باید به کلبه ام باز گردم چرا که آفتاب مسافر است و من باید به بدرقه اش بروم اگر نروم از من دلگیر میشود خود را به آفتاب رساندم بسیار غمگین بود چرا که از دست کسی سیلی محکمی خورده بود و دل شکسته و غمگین بار سفر بسته و می رفت .دستی برایش تکان دادم و از غم او گریستم .او رفت دیگر وقت به استقبال رفتن مهتاب بود دوان دوان خودم را به کلبه ام رساندم مهتاب امده بود با چهر ه ای خندان و بشاش با یک دامن سیاه پر از ستاره هایی که به من چشمک میزنند .امشب اولین شبی است که من به مهمانی ستارهها دعوت شده ام .امشب جشن بزرگی در دل سیاه شب برپاست امشب حتی دورترین ستارهها هم دعوتند .راستی کمی که فکر کردم دیدم برای رفتن به مهمانی چیزی برای پوشیدن ندارم اول غمگین شدم اما بعد ایگونه به مهمانی رفتم :گیسوانم را با خارهایی که از جوجه تیغی جمع کرده بودم شانه ادرست کردم و گیسوانم را شانه زدم بعد از گلهای وحشی که دراطراف کلبه ام داشت پیراهنی با گلهای زنبق دوختم و دسته ای از گلهای بنفشه را گرفتم و به هم بافتم و بر موهایم گذاشتم تنها چیزیکه نداشتم یک کفش بود آه فهمیدم نارگیلی رااز درخت چیدم درونش را خالی کردم و با شاخه های نازک بید برایش بندی بافتم کفش زیبایی شد دیگر برای رفتن آماده ام.اوه چه ستاره ی زیبایی وای باور کردنی نیست همین طور پایین می آیدآه دستانم را گرفت دیگر از کلبه فاصله گرفتم در آسمانها قدم میزنم .قدم زدن در آسمان هم چه لذتی دارد مخصوصا اگر شب باشد .مهمانی بزرگیست گوشه ای ستاره ها در حال بازی چرخ و فلکند من هم به آنها پیوستم جالب است چقدر خوب بازی ما زمینی ها را میکنند دیگر وقتخوردن شام است

 

نمی دانم امروزباز دلم هوای نوشتن کرده است نوشتن از زیباترین لحظۀ زندگی.

زیباترین لحظه لحظه ای است که ببینی در دل یک کویری بی آب و علف جوانه ای سر از خاک بلندکرده  و به خورشید و آسمان و ابرها سلام می کند زیباترین لحظه لحظه ای است که صدای زوزۀ باد بر دل کوهسار می پیچد و گویی بُغضی راه گلویش را بسته است و خود را به کوهساری زند تا اشکانش جاری شود واز شرّ بُغض آزاد شود .

زیباترین لحظه لحظه ای است که در ناامید ترین لحظۀ زندگیت خورشید امید بر دلت بتابد و جوانۀ امید از دلت برویَد. زیباترین لحظه آن لحظه ای است که حس کنی خدا در همین نزدگی هاست درسایه سار درختان سر به فلک کشیدۀ کاج در میان گلهای رنگ رنگ باغچه در میان صدای زوزۀ باد و رعدو برق آسمان و گریۀ ابر بر زمین خدا اینجاست کمی دقت کنید

 

حضورش رادربین بوته های سبز بهار

احساس خواهید کرد

 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

خیلی خوشحالم دوشنبه 86/5/22 ساعت 1:15 صبح

خدایا شکرت

خدایا از تو ممنونم که النازه مون را به ما بر گردوندی

خدایاهرچی بندگی تو را کنم کم کردم

دوستان عزیزم الناز مهربون ما از ای دنیا رفته بود شبی زجز اورتر از اون شب برا من نبود

همه اشک و شیون مکردند اما بعد از گذشت 30 دقیقه که الناز رفته بود خدا مهربون دوباره

او را به من هدیه داد................خدایا 100000000بار شکرت شکرت

از شما عزیزان هم ممنونم که برا النازم دعا کردین دعای همهی شما ها بود که الناز برگشت

امیدوارم هز چه زودتر بهبودی کاملش را بدست بیاره و خودش بیاد ادامه وب لاگ قشنگش را

ادامه بده.........خدایاشکرت که زندگی وهستی منوبه من برگردوندی

هرروزازخدامی خواستم که توروبه من برگردونه درعوض هرچی می خوادازم بگیره ولی اون مهربونترازاین حرفابودچیزی ازم نگرفت ولی توروبهم داد.


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

دارم دق می کنم شنبه 86/5/20 ساعت 3:5 صبح
دارم دق می کنم.در همین لحظه وهمین جا دارم دق می کنم و تاب فشار ثانیه ها را بر حجم خاطره های مصلوبم ندارم.حیرانم و متحیرانه چشم به این شهر غریب می دوزم.من گمشده ام و جستجو های بی ثمر تنها نگاهم را ویران تر می کند به دنبال اولین وازه نخستین حرف سطری که ابتدای من با شد ;به دنبال یک نقطه ی شروع-هر لحظه مایوس تر-غربتم را بر سنگفرش های سپید این شهر سیاه می گریم. از کجا شروع شد؟نه درخت های سربه فلک کشیده ی این جا نه نخل های داغ دیده ی آنجا;هچ یک همه روی بر می گردانند. این بار هم سر بر شانه های خودم می گذارم و می گریم. النازه من.. تو که بی معرفت نبودی اجی جون
خواهر قشنگم ..نرو عزیزم من بهت نیازدارم.النازم النازم  مهربونم نرو نرو نرو بی معرفت نشوعزیزم
 
 
 
الناز عزیزم:تو تموم دنیامی تو تموم حرفامی تو همه ی لحظه ی گرم عاشق بودنی عزیزم
امشب گریه می کنم برای تو برای خودم برای تموم اونهایی که خواستن گریه کنن و نتونستن......
 
الناز من باورم نمیشه نمیتونم دیگه ببینمت.نمیخوام باور کنم
 
نمیخوام باور کنم که از بیمارستان زنگ زدند بیاین الناز را ببینید
......
من دلم نیومد بیام...... ...... ......
 
 
همه ی اینها یه کابوسه مگه نه؟ خوابم یه خواب بد
 
یکی بیاد من را از خواب بیدار کنه 
بگه همش خوابه
 
سارینا بیدار شو بیدار شو
النازت پیشته  همش خواب بود یه خواب بد
 
 
 
النازعزیزم  خیلی دوست دارم به خدا الهی من بمیرم برات
 

نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

الناز عزیزم اگه بری دق میکنم جمعه 86/5/19 ساعت 2:6 صبح

اگه بری دق می کنم مثلِ گلا پرپر می شم
ستاره ها کم نور می شن مرگ گلا نزدیک می شن

اگه بری خوبی ها هم پر می کشن
عشق و محبت باهات همسفر می شن

اگه بری غصه امونم نمی ده
آسمون دلش واسم می سوزه و ابری می شه

اگه بری کتاب عشق بسته می شه
روزا تاریک و مثلِ شب می شه

اگه بری رویاهامون بسته می شه
دلخوشیها و اون روزا تیره می شه

اگه بری این آخر زندگیه
آخر عشق خدا و اول بی کسیه

اگه بری قناری ها ساکت می شن
عاشقا غمگین و بی صدا می شن

عاشقم، دست خدا نمی دمت
دوستت دارم، من که رهات نمی کنم

النازه من خواهر مهربونم  زنده بمون...بمون

 

بعد از تو ، من چگونه زندگی کنم

تو را خدا برای النازه من دعا کنید


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

خواهرم الناز پنج شنبه 86/5/18 ساعت 10:13 عصر

  سلام .

این وب خواهرم النازه..جایی که ناگفته هاش را خالی میکیرد

حرفهای قشنگشو میزد....اما الان حالش خوب نیست..

الناز خواهر من عزیزه من چرا اینکارا کردی..نمیدونستی من مامان مریضمون داداشی بهت نیاز داریم

نمیدونی با اینکاربابا روحش ازرده شد....النازه من دوست دارم خیلی زیاد خواهرمهربونم بمیرم برات....خدایا !خدایای من النازه ما را دوباره به مابرگردون....

 

از شما دوستان النازم خواهش میکنم براش دعا کنید....خدا النازه عزیزمون را به ما برگردونه

ای خدا خدا خدا خدا.........

 

بیا ابر باشیم وبا هم بگرییم

بیا عهد باشیم وبا هم بیاییم

بیا شمع باشیم و با هم بسوزیم

بیا ماه باشیم وبا شیم وبا هم برآییم                                 تو همچون من خسته و دلشکسته

                                                                          نه لبخند داری به لب  نه کلامی

                                                                         زتیغ  زبانهای زمین زخم خوردیم

                                                                        دل ما بلرزد ز بانگ سلامی

بیا تا نسیم سبک سیر باشیم

که گل را ببوییم وبرگی نریزیم

به نرمی ببوسیم لبهای گل را

مبادا از گلبرگها ناله خیزد                                     بیا باد باشیم و طوفان براریم

                                                                    چنان رود پیچنده بی تاب باشیم

                                                                   ز رخوت حذر کن با کاهلی ها

                                                                  من وتو نه دریا که مرداب باشیم

تقدیم به خواهرخوبم...النازقشنگم

 


 

            


 

            


 

            


 

            

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

خداحافظی........... چهارشنبه 86/5/17 ساعت 7:23 عصر

 

خداحافظ زندگی

خداحافظ زندگی

خداحافظ زندگی

خداحافظ زندگی

خداحافظ زندگی

خداحافظ کلامی سردو غمگین است


 

غم رفتن غم بسیار ننگین است


 

خداحافظ طلوع من غروب من


 

خدا حافظ دوستان خوب من


 


 


 


 

روزای روشن خدا حافظ سرزمین من خداحافظ خداحافظ خداحافظ.......


 

eli


 

 

 

 

 

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود سه شنبه 86/5/16 ساعت 9:38 عصر
سنگ قبر من بنویسید خسته بود

 اهل زمین نبود نمازش شکسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید شیشه بود

 تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود

 چشمان او که دائماً از اشک شسته بود

 بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

 عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید کل عمر پشت دری

            

 

 که باز نمی شد نشسته بود

نه دیگر فروغ تردیدم را می افزاید و نه سهراب امید را به من ارزانی میکند

ای کاش تا ته شب بیدار می ماندم و خداوند را می دیدم

مسیح می گفت:خداوند شبان همه است اما من در حجم تاریخ شبانی را ندیده ام که رمه اش را تنها

بگذارد

خدای من در تصویر نا معلوم سنگ خفته است و نبض مرگ مرا می گیرد.....!

            

            

            

            

 


نوشته شده توسط: ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

ِْلیست کل یادداشت های این وبلاگ

سلام
چهل شب
بعضى وقتا
[عناوین آرشیوشده]

خانه
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها ::
247485


:: بازدیدهای امروز ::
25


:: بازدیدهای دیروز ::
22



:: درباره من ::

درددلهای دخترتنها

ساریناسادات به یادخواهرم النازسادات
تقدیم به تمامی آنانی که هنوزهم تکه ای از آسمان در چشــمانشان جرعـه ای از دریا در دستانشان و تجسمی زیبا از خاطره ایثار گلهای سرخ در معبد ارغوانی دلهــایشان به یادگارمانده است نخستین چکه ناودان بلند یک احساس را درقالب کلامی از جنس تنفس باغچه های معصـوم یاس به روی حجم سپیـــد یک وبلاگ می ریزم و آن را با لهجه همه پروانه صفتهای این گیتـی بی انتهابه آستان نیلوفری تمامی دلهای زلال هدیه می کنم. درپناه خالق نیلوفرهامهربان وشکیبابمانید. چند خطیست از نوشته های دل تنهای من برای تو دل سپرده اینه رسم روزگار دارم میرم از این دیار چی میمونه یادگار دو سه خطی از بهار

:: لینک به وبلاگ ::

درددلهای دخترتنها


:: پیوندهای روزانه::

ستاره ی تنها [179]
[آرشیو(1)]


:: آرشیو ::

افسوس از این روزگار
کلاغی گل لاله
چطوربی تو این روزها را جشن بگیرم...
چه دلیست این دل من؟
اگه از توننوشتم
دلم بهانه ات را میگیرد....به فریادم برس...
دلنوشته 7
نمیدانی چه دلتنگم
تنهام گذاشتی
خدای این زمین و آسمان
غم دل
ادمک
رها
دفتر قلبم
سبب منم که میشکنم
بگذار بگریم
قرارمون رو بال شب
فردی از پروردگار درخواست کرد
دوستم داری
بالاخره شب ارزوها هم امدو رفت
سوگند
دلنوشته
ارزو دارم
دلنوشته 11
دلنوشته 12
سلام مولای من
دلنوشته22
دلنوشته 34
خواهرم الناز
خواهرم تنهام گذاشتی
سوءظن
بدرود رمضان
چهلمین روزدرگذشت
دلنوشته 39



::( دوستان من لینک) ::

آقاشیر
پتی آباد سینمای ایران
خدا میدونی دوستت دارم؟
کسب درآمد اینترنتی
خط بارون
دوزخیان زمین
فلورانس مهربون
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار

بی ستاره ترین شبهای زندگی...
کسی که مثل هیچکس نیست
اندکی صبرسحرنزدیک است
کوثر
جواب سوالات تبیان و آفتاب
قصه ی دل ..الهه عزیز
پسرک تنها
کوثر
بزرگترین ارشیو قالب
به وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا
درد دل های ستاره تنها
روز نوشت یک پری
بی تو میمیرم
شرح دلتنگی

:: لوگوی دوستان من ::






























وبلاگ رسمی یکتا نویسنده وترانه سرا - به روز رسانی :  4:19 ص 86/11/18
عنوان آخرین نوشته : تو خیال این ترانه می دوی





:: خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ::